شب عاشقی...روایت کوتاهی از ده شب محرم...
(در این روایت نام هرشب محرم که به هرشهید اختصاص داده شده معین گردیده...)
برای مطالعه به ادامه مطلب مراجعه کنید...
شب عاشقی...روایت کوتاهی از ده شب محرم...
(در این روایت نام هرشب محرم که به هرشهید اختصاص داده شده معین گردیده...)
برای مطالعه به ادامه مطلب مراجعه کنید...
داستان دوستی کرگدن و دم جنبانک
به ادامه مطلب مراجعه کنید...
داستان زیبای تقلید(طنز)
برای مطالعه به ادامه مطلب مراجعه کنید...
داستان زیبای خیانت
داستانش خیلی قشنگ و آموزندست...
به ادامه مطلب مراجعه کنید...
شوخی با داستانهای دوران دبستان
به ادامه مطلب مراجعه کنید...
داستان زیبای دل شکسته...
داستان روزمره ما...
به ادامه مطلب مراجعه کنید...
... دختر و پسری با سرعت 120 کیلومتر در ساعت سوار بر موتور :
مشاهده داستان در ادامه مطلب...
داستان خرید بهشت
((حتما بخونید خیلی قشنگه))
به ادامه مطلب مراجعه کنید...
داستان غمگین و عاشقانه حس عاشقی
(( تقدیم به همه ی عاشقان به معشوق نرسیده))
مطالعه در ادامه مطلب...
سر کلاس درس معلم پرسید: هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید ، بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت: لنا جان تو جواب بده دخترم ، عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت: عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت: عشق...
مشاهده در ادامه مطلب...
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.
ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.
مشاهده در ادامه مطلب...